ن : شیوا جووووون
ت : دو شنبه 10 مهر 1391
ز : 9:42 PM |
+
دو راهب از دیاری به دیار دیگر سفر میکردند و سر راه خود دختری را دیدند
که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت که از آن بگذرد.
وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند، دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.
یکی از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند.
راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.
در همین هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
دوست عزیز، ما راهبان نباید به زنان نزدیک شویم. تماس با آنها برخلاف عقاید و مقررات
مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.
راهب اولی با خونسردی پاسخ داد:
من دخترک را همانجا رها کردم
ولی این تویی که هنوز به آن چسبیده ای و او را رها نمیکنی